سیدمحمدسیدمحمد، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

نفس مامانی و بابایی

نه ماهگیت مبالک عسلم

وروجک بابایی مامانی نه ماهه شد .هورااااا. خدایا شکرت... دیروز (17خرداد) نه ماهگی گل پسرمون با بیست و سومین سالگرد پدرجون مصادف شده بود(روحش شاد). بابایی مامانی دوست داشتن نه ماهگی عروسکشونو سه تایی جشن بگیرن ولی صبح ک از خواب پاشدی تب داشتی و بی قرار بودی . بابایی پاشویه کردتو عصر هم دکتر بردیمت .خدارو شکر بهتر شدی . پسر نازم ماشالله روز ب روز بزرگتر میشه .چهار دست و پا میره سعی میکنه مبلو دیوار بگیره بلند شه . بابایی دستتو میگیرهو تاتی تاتی میکنی .(دد ب ب ) میگیو دوست داری ددر بری . فدای نازنازم بشم الهی .مروایدای سفیدت هنوز در نیومدن ممکنه تبت برای مرواریدات باشه عزیزم. ملوسکم دیگه با خرسی کشتی نمیگیره ."بزر...
18 خرداد 1393

بدون عنوان

پسمل بابایی و ژیمناستیک موطلا و جوجه های رنگی پسر نازو بازی پسرم و باب اسفنجی گل پسربابا و مامان النگدره       ...
10 خرداد 1393

سیدمحمد داداشی یاسمین

بعد اینکه حال مامانی بهتر شدو  سید محمدم گل پری شد وقتش بود ک مامان جونی هم ب درس و دانشگاش برسه آخه ی ماهی از شروع ترم جدید گذشته بود (مهر 92) . روزایی ک مامانی کلاس میرفت خاله مهدیس خاله مهسا رو میاورد خونه ی ما تا تو هم کنار نی نی خاله یاسمین زهرا ک(دو ماه ازت بزرگتره) می می بخوری . تا وقتی هم بر میگشتم پیش پسرم میموندن . خاله جونی میگه گاهی اوقات ک یاسی میخواست می می بخوره تو هم اخماتو میکشیدیو می می میخواستی .برای همین دردونه ی بابامامانی داداشی کوچولوی یاسمینه. از همین جا از خاله جونا مهشیدویاسمین جون وباباییاشون بخاطر اینکه منو مامانی رو تنها نزاشتن و کمک کردن مامان جونی ب درسش برسه تشکر میکنیم. الان هم ک مام...
6 خرداد 1393

هلوی مامانی

از انجایی ک مامانی ترم سوم دانشگاه بود ومهر کلاساش شروع  میشد و برای دیدنت لحظه شماری میکردیم با خانم دکترت صحبت کردیم اگه برای ی دونه ی بابایی مشکلی پیش نمیاد دو هفته زودتر دنیا بیای.بنابراین صبح روز یکشنبه 17 شهریوربا باباییو مادرجونا رفتیم بیمارستا ن. عمه جونا و خاله جونا همه آمدن .ساعت 12:40 وارد اتاق عمل شدم و12:50 پسر نازمو بردن تا همه ی اونایی ک پشت در منتظرت بودن ببیننت .مادرجون میگه وقتی اوردنت رنگت مثل هلو صورتی بود و  هنوز ازت بخار بلند میشد. خدارو شکر همه چیزت عالی بود وزنت 3کیلوو800 دور سرت 36 و قدت 50 ماشاالله ب پسر قشنگم .بابایی برای  مادرجونا عمه جونا و خاله جونا ک از صبح اون روز منتظرت بودن ا...
6 خرداد 1393

ساعت تحویل

با نزدیک شدن  ب ساعت تحویل  بهمراه بابایی مامانی ومادرجونی راهی امامزاده عبدالله شدیم  تا همگی ساعت تحویل کنار خاک پدر جون باشیم . وقتی پسر گلم توی بغلم بود با هم دیگه سوره هایی از قرآن و دعای فرج  خوندیم در حالیکه دستای کوچولوتو ب آسمون بلند کردم برای سلامتی و فرج امام  زمان (ع) و سلامتی همه ی مسلمونا و وکوچولوهای مثل خودت دعا کردیم . بعد همراه با بقیه افرادی ک انجا بودن دعای یا مقلب القلوب ک از مشهد الرضا پخش میشد زمزمه کردیم . هفت سین عسل پسر پسرمون ب کمک بابایی ایستاده بعد از دید و بازدید از خونه ی پدرجون ومادرجون توی ماشینت از خستگی خوابیدی 15فروردین .اینقدر...
5 خرداد 1393

نفسمون در 6 ماه اول تولدش

سید محمد 17 مهر  2 آبان "عید غدیر" 24 آبان "تاسوعا" سوغات یاسمین زهرا از مشهد آذر .نازدار مامانی گیتار میزنه شب یلدا جای بابایی اون شب خالی بود 9 دی . "ماشین دیوونه "بابایی از بندر عباس خریده 17دی . 25 دی نمایشگاه کتاب . نازدار مامان و بابا با دارا 11 بهمن  اولین آدم برفی ک عمه جونی برات درست کرد 23 اسفند .با لالایی بابایی توی روروءک خوابیدی اسفند ...
4 خرداد 1393

حالتهایی از خواب عسل پسر

اولین عکس سید محمد 17شهریور     سیدمحمد در 7 روزگی "زیرتو" مادر جونی ب مناسبت 7 روزت درست کرده . ممنونم مادرجونی پسر گلم در دهمین روز تولدش(26 شهریور)                             ...
4 خرداد 1393

از دست این مامانی

از دست این مامانی جونی زود باش دیگه همش درس میخونه برای وب من مطلب بزار خاله جونا میخوان نظر بدن. عکسامو بزارررررررررررررررررررررررر همش درس همش پایان نامه خسه شدم. زو باش دده. اخرش هم خاله جونی که رمز وبمو داره و الانم داره از طرف من داد میزنه شروع میکنه ها.   ...
3 خرداد 1393