عید قربان مبارک
زندگی تان به زیبایی گلستان ابراهیم و پاکی چشمه ی زمزم ... عید مبارک امسال هم مثل سال های قبل بابا محسن ی بع بعی برای قربانی گرفت .ساعت شش صبح بود که رفتو بع بعی رو آورد تا ذبح کنیم .صدای بع بعی رو که توی پارکینگ شنیدی از خواب نازت بیدار شدی . بیرون بردمت تا چشمت به بع بعی افتاد گفتی "هاپ "... فدات بشه مامانی..وقتی داشتن ذبح میکردنش تو خونه بردمت تا نبینی بعد که تمام شدو آوردمت بابایی رو دعوا کردی از انجایی که اولین عیدی بود که عمو بابایی فوت کرده بود خونه ی حاج آقا رفتیم وچند ساعتی انجا بودیم. خاله جونا همگی خونه مادرجون بودن ما هم برای ناهار رفتیم کلی با یاسمین زهرا بازی کردین وخوش گذشت .عصر هم خونه آمدیمو حاج آقا و عموب...
نویسنده :
مامانیش
10:36