بندرترکمن
سحری بود ک بابایی محسن راهی سمنان شد.عسل پسرو بوسید و رفت . خداجونم خودت نگهدار همه ی باباها باش ...(آمین) ...ساعت نه ونیم بود ک پسری تازه از خواب ناز بیدار شده بود عمه جونی دنبالمون امد ک همراه با عزیزجونو عمه ها بندرترکمن بریم . روز خوبی برای عسل پسرم بود .جای باباییش خالی بود
نفس بابایی مامانی بازارچه
اااممم...خیلی خوشمزه ست ...فدای غذا خوردنت
قند عسلم در حال تماشای دریا و قایق
هدیه عزیزجونو عمه جونا از بازارچه برای پسر بابایی
کوله ی باب اسفنجی ک خودم برای گل پسرم خریدم
تخته وایت برد و لیوان باب اسفنجی از نمایشگاه پاییزه ک با فاطمه جون رفتیم برات خریدم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی