هلوی مامانی
از انجایی ک مامانی ترم سوم دانشگاه بود ومهر کلاساش شروع میشد و برای دیدنت لحظه شماری میکردیم
با خانم دکترت صحبت کردیم اگه برای ی دونه ی بابایی مشکلی پیش نمیاد دو هفته زودتر دنیا بیای.بنابراین صبح
روز یکشنبه 17 شهریوربا باباییو مادرجونا رفتیم بیمارستا ن. عمه جونا و خاله جونا همه آمدن .ساعت 12:40 وارد
اتاق عمل شدم و12:50 پسر نازمو بردن تا همه ی اونایی ک پشت در منتظرت بودن ببیننت .مادرجون میگه وقتی
اوردنت رنگت مثل هلو صورتی بود و هنوز ازت بخار بلند میشد. خدارو شکر همه چیزت عالی بود وزنت 3کیلوو800
دور سرت 36 و قدت 50 ماشاالله ب پسر قشنگم .بابایی برای مادرجونا عمه جونا و خاله جونا ک از صبح اون روز
منتظرت بودن از رستوان ناهار اورد و همگی توی فضای سبز انجا نوش جان کردن .فردای اون روز هم مرخص شدیم
وخونه امدیم بابایی هم ی بع بعی جلوی پامون قربونی کرد. مرسی بابایی