سیدمحمدسیدمحمد، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

نفس مامانی و بابایی

ساعت تحویل

با نزدیک شدن  ب ساعت تحویل  بهمراه بابایی مامانی ومادرجونی راهی امامزاده عبدالله شدیم  تا همگی ساعت تحویل کنار خاک پدر جون باشیم . وقتی پسر گلم توی بغلم بود با هم دیگه سوره هایی از قرآن و دعای فرج  خوندیم در حالیکه دستای کوچولوتو ب آسمون بلند کردم برای سلامتی و فرج امام  زمان (ع) و سلامتی همه ی مسلمونا و وکوچولوهای مثل خودت دعا کردیم . بعد همراه با بقیه افرادی ک انجا بودن دعای یا مقلب القلوب ک از مشهد الرضا پخش میشد زمزمه کردیم . هفت سین عسل پسر پسرمون ب کمک بابایی ایستاده بعد از دید و بازدید از خونه ی پدرجون ومادرجون توی ماشینت از خستگی خوابیدی 15فروردین .اینقدر...
5 خرداد 1393

نفسمون در 6 ماه اول تولدش

سید محمد 17 مهر  2 آبان "عید غدیر" 24 آبان "تاسوعا" سوغات یاسمین زهرا از مشهد آذر .نازدار مامانی گیتار میزنه شب یلدا جای بابایی اون شب خالی بود 9 دی . "ماشین دیوونه "بابایی از بندر عباس خریده 17دی . 25 دی نمایشگاه کتاب . نازدار مامان و بابا با دارا 11 بهمن  اولین آدم برفی ک عمه جونی برات درست کرد 23 اسفند .با لالایی بابایی توی روروءک خوابیدی اسفند ...
4 خرداد 1393

حالتهایی از خواب عسل پسر

اولین عکس سید محمد 17شهریور     سیدمحمد در 7 روزگی "زیرتو" مادر جونی ب مناسبت 7 روزت درست کرده . ممنونم مادرجونی پسر گلم در دهمین روز تولدش(26 شهریور)                             ...
4 خرداد 1393

از دست این مامانی

از دست این مامانی جونی زود باش دیگه همش درس میخونه برای وب من مطلب بزار خاله جونا میخوان نظر بدن. عکسامو بزارررررررررررررررررررررررر همش درس همش پایان نامه خسه شدم. زو باش دده. اخرش هم خاله جونی که رمز وبمو داره و الانم داره از طرف من داد میزنه شروع میکنه ها.   ...
3 خرداد 1393

سیسمونی

    سیسمونی سید محمدم . مادرجونی قبل از دنیا اومدنش زحمت خریدنشو کشید . ممنونم مادرجونم   ...
3 خرداد 1393

مهمونی

بعد از اینکه حال مامانی بهتر شد و پسر نازم گل پری شد تصمیم گرفتیم برا نفسمون ی مهمونی بگیریم و همه ی  فامیلو  دعوت کنیم  . 29 مهر وقتی سیدمحمدم 44 روزه بود جشنشو گرفتیم . سید محمد شب مهمونی ...
3 خرداد 1393

جوجمون خروسه

به مناسبت فرا رسیدن (7خرداد)خاطراتمو از اینجا برای نفس مامانی و بابایی تعریف میکنم... سه شنبه (7خرداد92)بود ک مامانی و بابایی ی مهمون کوچولو وشیطون تو دل مامانی داشتن .از انجایی که مادرجونی سیسمونی نی نی خاله (یاسمین زهرا) رو خریده بود و میخواست برا نی نی ما بگیره همراه خاله جونا اصرار داشتن منم برم سونوگرافی برای تعیین جنسیت .بالاخره مامانی و بابایی رفتن سونو. خیلی شلوغ بود تا نوبتمون شد .اول صدای تپ تپ قلبت توی اتاق پیچید . خدارو شکر کردیم . بعد آقای دکتر به بابایی گفت :این دست وپاش و.....خدارو شکر بچه تون سالمه .و تو هم خیلی ناز و آروم لالا کرده بودی .جنسیتت  برامون فرقی نداشت اینکه سالم بودیو خدا بهمون بچه داده خیلی  ارزش دا...
31 ارديبهشت 1393