سیدمحمدسیدمحمد، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

نفس مامانی و بابایی

آبخوری سید محمد

جمعه 6 تیر بابایی ماشینو میشوره ک پسر نازو ببره "ددر" پسر ناز هم از آبی ک توی روروءکش ریخته مثل جی جیک آب میخوره فدات بشم آب داخل روروءکو تموم کردی ...
11 تير 1393

آش دندونی

بعد از نیش زدن مرواریدای عسل پسر عزیزجونو مادرجون زحمت کشیدنو برا پسرناز شیر برنج درست کردن از انجایی ک عمه جونی ی شهر دیگه زندگی میکنه و موقع امتحاناش بود و نمیتونست بیاد جشن دندونی رو ب ی وقت دیگه موکول کردیم . اینم شیربرنج مرواریدای نفس بابا مامان  اینم بی بیب پلیس ک خاله مهدیس برات خریدو خیلی دوستش داری ...
11 تير 1393

سوغاتیای عسل پسر

سوغاتیایی ک پسر نازم  خرداد ماه هدیه گرفته ی جیجیک که روزی سه تا تخم میزاره ! از طرف عزیز جون از قم سوغات کربلا  هدیه عزیز جون یاسمین زهرا ب پسرم      پیشی لمسی ضبط و پخش بابایی از بندر عباس خریده پسرم با نگاه خشکلش از بابایی تشکر میکنه .(29 خرداد)                    عزیز جونا و بابایی جونم ممنونم . دوستتون دارم ...
30 خرداد 1393

مرواریدای عسل پسر

بالاخره دلیل تب و بیقراری سید محمدم مشخص شد . کمی لثه گل پسرم متورم شده بود عزیز جون ی سکه ب لثه ت زد ک بقول قدیمیا دندونات سبک در بیادو اذیت نشی . مامانی هم با بابایی شرط گذاشته بود ک تا ده روز دیگه ک برگردی دندونای عسل پسر در آمده . دیشب وقتی ب گل پسرم با لیوان آب میدادم صدای "تق تق" دندوناتو شنیدم برا اینکه مطمئن بشم انگشتمو از خوشحالی توی دهنت گذاشتمو تیزی مرواریداتو حس کردم بعد ی هوراااااااااا . اولین زنگو ب بابا محسن ک چهل کیلومتری یزد ب سمت گرگان بود زدم  ک مرواریدای نفس در آمده بابایی کلی خوشحال شد و من خوشحالتر از اینکه بابایی شرطو باخته !!!!زنگ بعدی ب مادر جون . تبریک گفت .پسرمو ببوسو براش اسفند دود کن . ی پیامک ب خا...
29 خرداد 1393

بابا کوچولو

سید کوچولو پست جدیدو با یک ماه تاخیر فقط جهت یادبود برات میزارم وهدایایی ک بمناسبت میلاد امام علی (ع) وروز پدر از عزیزجون و عمه جونا گرفتی ...بابا محسن هم همیشه بهت میگه تو بابایی منی یا من بابایی توام ؟جوابشو انشاالله بزرگ شدی بهش بگو... عزیزم  همه ی وجودم دوستت دارم از طرف عزیز جون                                          هدیه دختر عمه ها(آبجی فاطمه و فائزه)            &nb...
24 خرداد 1393

خواب های عسل پسر

در دونه ی ما برای خوابیدنش هم برای مامانی بابایی ناز میکنه گاهی اوقات آخر شب بابایی باید با ماشین  ددر ببرش تا لالا کنه .فدای خوابیدنش.... گاهی اوقات هم تا عزیز جونی پشتش نگیرتت نمی خوابی   ...
24 خرداد 1393