مرواریدای عسل پسر
بالاخره دلیل تب و بیقراری سید محمدم مشخص شد . کمی لثه گل پسرم متورم شده بود عزیز جون ی سکه ب لثه ت زد ک بقول قدیمیا دندونات سبک در بیادو اذیت نشی . مامانی هم با بابایی شرط گذاشته بود ک تا ده روز دیگه ک برگردی دندونای عسل پسر در آمده . دیشب وقتی ب گل پسرم با لیوان آب میدادم صدای "تق تق" دندوناتو شنیدم برا اینکه مطمئن بشم انگشتمو از خوشحالی توی دهنت گذاشتمو تیزی مرواریداتو حس کردم بعد ی هوراااااااااا . اولین زنگو ب بابا محسن ک چهل کیلومتری یزد ب سمت گرگان بود زدم ک مرواریدای نفس در آمده بابایی کلی خوشحال شد و من خوشحالتر از اینکه بابایی شرطو باخته !!!!زنگ بعدی ب مادر جون . تبریک گفت .پسرمو ببوسو براش اسفند دود کن . ی پیامک ب خاله مهدیس ک مرواریدای عسل پسر در آمدن . جواب : جیگگگگگگگر . خاله مهسا هم از انجایی ک کمتر به گوشیش نگاه میکنه هنوز جوابی نداده وقتی پست جدیدو ببینه متوجه میشه . خاله فاطمه جواب داد : جااااااااانششششش .عزیز جون هم تبریک گفت . عمه جونام تبریک گفتنو از بابایی ی شب شام خواستن . پسر گلم نفس بابایی مامانی اولین مرواریدای نازتو وقتی نه ماهو یازده روزت بود دیدیم . ان شاالله ک بقیه دندوناتم ب خوبی در بیان .نازناز مامان دوستت داریم مرواریدات مبارکه .